ماه من

کفشدوزک

  سلام عزیز دلم !     مامانی چند روز پیش مامان بزرگ و بابا بزرگ از اصفهان اومده بودن اینجا و برات یه هاپو و یه ماشین لباسشویی آوردن       که تو هر دوشونو خیلی دوست داری البته از اونجایی که از کوچیکیت عاشق لباسشویی بودی اونو بیشتر دوست داری       روز عاشورا عمو اینا هم اومدن تهران و ما هم رفتیم پیششون تو و روشا کلی با هم بازی کردین به خصوص بازی محبوب تو  : " بدو بدو "   بعدم با هم رفتیم دسته ها رو دیدیم و تو از دیدن پرهای علم ها که رنگی بودن و تکون میخوردن  کلی ذوقزده میشدی و چند بار از خوشحالی جیغ زدی ! ...
18 آذر 1390

بیست و دومین ماه !

  سلام عزیزم !     مامانی اینروزا خیلی زود میگذرن همه شون پر از خاطره های قشنگ برای من پر از تجربه های جدید برای تو ... خوشحالم که یکماه دیگه هم خوب و خوش کنار هم گذروندیم و لحظه های شادی ازش تو خاطرمون ثبت شد... میدونم تو بزرگ میشی و دل من واسه خاطره های بچگیت کوچیک میشه !!!     قشنگم اینروزا یاد گرفتی بگی عالمه دوستت دارم و در طول روز چند بار به من و بابا و مامان بزرگ و بابا بزرگ میگی و دلمونو آب میکنی       چند روزه که نمیخوام رو هم یاد گرفتی و وقتی چیزی و یا کاری و نمیخوای از ته دلت میگی "نمیخوام " ...
12 آذر 1390

عروس شدم !

  سلام عروس کوچولوی قشنگم !     عزیزم مامان بزرگینا توی خونه شون چند تا رومیزی قلاب بافی سفید کوچولو دارن که از وقتی که تازه راه افتاده بودی تا الان جزء اسباب بازیهای محبوبتن و هر بار میریم اونجا باید برشون داری و بندازیشون روی سرت   اما جدیدا وقتی میندازیشون روی سرت بلند میگی : عروس شدم !   عشق من نمیدونم تا عروس شدنت من هستم یا نه اما مطمئنم که تو خوشگلترین و خواستنی ترین عروس دنیا میشی ...     بعضی وقتا که لباس جدید میپوشی یا یکی از شالهای مامانو پیدا میکنی و سرت میکنی میگی مامان خوشگل شدم !   اگه یه چیزی بخوری که خیلی دوست داری ...
8 آذر 1390

مهمونی

  سلام خوشگلم !     عسلم امروز مامان و با گفتن دوستت دارم بیدار کردی و با چند تا بوس خوشمزه روز قشنگمونو شروع کردی       مامانی ما امروز برای ناهار خونه خاله سعیده دعوت بودیم خاله زهرا و آریانا جون هم بودن     تو حسابی با آرتین و آریانا بازی کردین و خونه خاله رو به هم ریختین و خوش گذروندین !     از اونجایی که خیلی بازی رو دوست داری همش سرت با دوستات گرم بود و منم حسابی با دوستام گفتیمو خندیدیم خلاصه روز خیلی خوبی برامون بود     اونجا هم مثل خونه خودمون از تخت آرتین خوشت اومده بود...
3 آذر 1390

عاشقتم !

  سلام عشق من !     عزیزم چند روز پیش نمایشگاه اسباب بازی بود و قرار بود عمو پورنگ و امیرمحمد که خیلی دوستشون داری هم اونجا باشن   منو بابایی به عشق اینکه تو بتونی اونها رو از نزدیک ببینی بردیمت نمایشگاه خیلی شلوغ بود و انقدر اسباب بازی و بچه اونجا بود که سر آدم گیج میرفت       بابایی هم واست اسباب بازیهایی رو که مامان پیشنهاد می داد می خرید و تو کلی خوشحال بودی فقط تنها ایرادش این بود که به جای عمو پورنگ و امیر محمد فقط یه عکس بزرگ ازشون اونجا بود !!!   ما با همون عکس ازت عکس انداختیم... والبته واسه همین عکس هم کلی توی صف بودیم ! ...
29 آبان 1390

بازی جدید

  سلام آبنبات مامان !   عزیزم این مدت خیلی اتفاق خاصی نیفتاد جز اینکه شب عید غدیر ما شام خونه دوست بابایی دعوت بودیم     شاید واسه من یه کم دلچسب نبود اما به تو خیلی خوش گذشت چون دوتا نی نی اونجا بود و سرت حسابی بهشون گرم بود     مهمونیشون خیلی پر سر و صدا بود و تو هم پا به پای بزرگترها اونوسط بدون اینکه اصلا به منو بابایی توجه کنی میرقصیدی و خوش میگذروندی و خلاصه همه اونجا میگفتن  چقدر دخترتون پایه ست !!!!!!!   منو بابا هم مدام چشممون به تو بود که یه وقت کسی اونوسط بهت نخوره .......     دیشب که با ...
25 آبان 1390

مهمونی

  سلام هستی من !    عشق مامان پریشب منو تو با هم رفتیم مهمونی خونه خاله لیلا از صبح دیر از خواب بیدار شدی واسه همین ظهر هر کاری کردم تا بخوابی نشد ... وقتی بابایی اومد راه افتادیم و تو توی ماشین خوابت برد منم سپردمت به بابای مهربون و خودم رفتم مهمونی !       البته بعد از یکساعت بیدار شدی و من اومدم دم در و از بابایی یه دختر سر حالو تحویل گرفتمو بردم مهمونی ...   نمیدونی از دیدن بچه ها چقدر خوشحال شده بودی و چه جوری خودتو توی بازیاشون شرکت میدادی           پریشب  منو تو خیلی زو...
21 آبان 1390

روز برفی !

  سلام سفید برفیه من !   عسلم شب عید قربان خاله شیما اینا و مامان بزرگ اینا مهمون ما بودن قبل از شام هم همگی رفتیم خونه مامان بزرگ مامان و خلاصه مهمونی و مهمونداری قاطی شده بود       خونه مامان بزرگ بین تو و ارمیا رقابت توی خندوندن بقیه بود و همه با وجود شما دوتا وروجک سرشون حسابی گرم بود   بعدشم که اومدیم خونه ما و تو و ارمیا کلی با هم بازی کردین و خونه رو به هم ریختین       خاله هم برای شما یه لباس خوشگل بنفش خریده که خیلی بهت میاد ...       اونشب به همه مون خیلی خوش گذشت اما جای خاله منا و عمو آیدین خیل...
17 آبان 1390

بیست و یکمین ماه !

  سلام عروسکم !   مامانی دیروز وارد بیست و یکمین ماه زندگیت شدی خوشحالم که هر روز بزرگ شدنتو میبینم و هر لحظه از چیزهایی که یاد میگیری ذوقزده میشم   عزیزم اینروزا برای تو هر روز یاد گرفتن کلی لغت جدیده که با هزار نازو ادا تحویل ما میدی و ما رو از خود بیخود میکنی       دیگه خیلی از کلماتو عالی تلفظ میکنی و منظورتو خوب به همه میفهمونی و البته منظور همه رو هم خوب میفهمی   حتی وقتی دارم تلفنی با کسی حرف میزنم اگه پشت سرت چیزی بگم سریع عکس العمل نشون میدی   روابط عمومیت  خیلی خوبه و هر جا میریم و هر کی میاد نزدیکمون جزو دوستای شما مح...
12 آبان 1390

سوغاتی آنیتا

  سلام گل نازم !   ماه من ما هر از گاهی خاله شیما و عمو مجید و ارمیا رو میبینیم یعنی هر وقت که از ارومیه میان اینجا ! تو خیلی ارمیارو دوست داری اینسری که اومده بودن اینجا هی بغلش میکردی و نازش میکردی       خاله شیما رو هم خیلی دوست داری به خصوص که صداش خیلی شبیه منه و از وقتی نوزاد بودی به صدای خاله مثل من واکنش نشون میدادی هنوزم هر بار میبینیش خیلی باهاش صمیمی برخورد میکنی       اما خوشگل من  وقتی هنوز توی دل مامانی بودی خاله منا و عمو آیدین رفتن آمریکا ...   تازه اومده بودی توی دلم که فهمیدیم رفتنی شدن و من...
10 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماه من می باشد