کفشدوزک
سلام عزیز دلم !
مامانی چند روز پیش مامان بزرگ و بابا بزرگ از اصفهان اومده
بودن اینجا و برات یه هاپو و یه ماشین لباسشویی آوردن
که تو هر دوشونو خیلی دوست داری
البته از اونجایی که از کوچیکیت
عاشق لباسشویی بودی اونو بیشتر دوست داری
روز عاشورا عمو اینا
هم اومدن تهران و ما هم رفتیم پیششون
تو و روشا کلی با هم بازی کردین
به خصوص بازی محبوب تو :
" بدو بدو "
بعدم با هم رفتیم دسته ها رو دیدیم و
تو از دیدن پرهای علم ها که رنگی بودن و تکون میخوردن
کلی ذوقزده میشدی و چند بار از خوشحالی جیغ زدی !
از دیدن گوسفندهای قربونی هم
خیلی خوشحال شدی و همش با چشم دنبالشون میکردی
روز خوبی بود عزیزم .............
به خصوص برای تو که انقدر بازی کرده بودی
که دیگه چشمات باز نمیموند
و از خستگیت معلوم بود که خیلی بهت خوش گذشته
دیشب هم خاله آرزو با آوین
اومده بودن خونه مامان بزرگینا ما هم رفتیم تا تو بتونی
با دوستت بازی کنی
اول که اومدن آوین خواب بود
تو خیلی منتظر موندی تا بیدار شد و با اینکه
کلا آوین خانوم خیلی خوش اخلاق نبود اما تو خیلی
باهاش خوب بودی و همه اسباب بازیاتو میدادی بهش تا خوشحال
بشه و وقتی داشت میرفت بهش میگفتی دوستت دارم !!!
دختر ناز مامانی
چند وقت پیش یه تراش قدیمی پیدا کردم که نمیدونم
مال کیه و چه جوری اومده خونه ما ؟!
اما مهم اینه که تو خیلی دوستش داری
چون وقتی درشو باز میکنی یه کفشدوزک توش میبینی
که دست و پاش تکون میخوره و تو خیلی هیجانزده میشی
از وقتی اونو دیدی روزی چند بار دلت براش
تنگ میشه و میاریشو بوسش میکنی !!!
بهش میگی :
" تفشدوسک"
بعدم میگی دوسش دارم !!!
منم خیلی خیلی دوستت دارم خوشگلکم