ماه من

بای بای شیرخشک

  سلام گل من !   عسلم تو این چند وقته خیلی خانومتر شدی مدام توی کارای خونه با مامان همکاری میکنیو همش یا جارو دستته یا تی !!!     تمام مدتی که مامان توی آشپزخونه ست تو هم داری زحمت میکشی و مامانو خجالت میدی ...       دختر قشنگم  تو دیگه انقدر بزرگ شدی که بیشتر کلماتو تکرار میکنی اما از همه شون قشنگتر ستاره رو میگی ...       تازه گیها یاد گرفتی به پدر بزرگ میگی پدر  و بابابزرگ هم کلی ذوق میکنه !     راستی الان چند وقتیه که دیگه شیرخشک نمیخوری . البته تو از او...
21 شهريور 1390

واکسن

  سلام عشق قشنگم !     مامانی چند روزی از واکسن 18 ماهگیت میگذره و الان دیگه خوب خوب شدی ...       روز اول خیلی پات درد گرفته بود بابا بزرگ اومده بود پیش منو تو تا تو اذیت نشی مدام توی بغلش بودی و اصلا نذاشت راه بری بعدم که توی بغل من خوابیدی تمام مدت روی پات دستمال گرم میذاشت واسه همین پات اصلا ورم نکرد   (بابا بزرگ ازت ممنونیم که انقدر کمکمون میکنی)      مامانی زیاد هم تب نکردی تنها چیزی که سخت بود خوردن استامینوفن بود  که اصلا دوستش نداشتی و منو بابا با هزار ترفند و با گریه بهت میدادیم مارو ببخش ام...
17 شهريور 1390

نوزدهمین ماه

  سلام گل نازم !   مامانی این چند وقت سرمون خیلی شلوغ بود ...   ٥شنبه هفته پیش رفتیم مهمونی خونه خاله حوا اونجا مثل همیشه کلی نی نی ناز بود البته همه شون پسر بودن !!!   خیلی بهمون خوش گذشت ... اما یادم رفت از تو دوستات توی مهمونی عکس بگیرم       چند روزی هم واسه تعطیلات عیدفطر اصفهان بودیم روزها خیلی خوب بود اما شبها همش خواب بد میدیدی و میپریدی و گریه میکردی   واسه همین وقتی برمیگشتیم هر سه مون خیلی خسته بودیم   اونجا هم بهمون خوش گذشت تو هم تا تونستی به همه زور گفتی و حرف خودتو به کرسی نشوندی   &n...
12 شهريور 1390

آنییا ...

  سلام شیطونک من !   عسلم نمیدونی چقدر شیطون شدی و نمیدونی که من چقدر عاشق شیطونیاتم     هروقت میخوام بگم که از شیطونیات خسته شدم یاد روزهایی میوفتم که مریض میشدی و بی حال به من نگاه میکردی و نمیتونستی زیاد راه بری و بازی کنی .... واسه همین دوست دارم همیشه شیطون باشی تا همیشه سالم و سر حال باشی     قشنگترینم تو خیلی دوست داری چراغارو روشن و خاموش کنی اما دستت هنوز به پریزها نمیرسه و یا باید توی بغل کسی باشی یا اینکه روی چیزی بایستی تا دستت بهشون برسه   اما مامان جون این عکسارو ببین تا بدونی خیلی خلاقتر از اونی که منتظر کمک ...
3 شهريور 1390

تولد بابایی

  سلام هستی مامان و بابا !   دختر گلم امروز تولد بابایی جونه ... امسال دومین سالیه که تو توی روز تولد بابایی هستی و میدونم که بزرگترین آرزوی بابایی توی روز تولدش سلامتی و خوشحالی توست     عسلم از عشقی که به بابایی داری هرچی بگم کمه از صبح تا عصر هر روز منتظرش میمونی و تا صدای کلیدش از پشت در میاد داد میزنی بابایی ! خوشحال و خندون میری استقبالش و تا میتونی خودتو براش لوس میکنی میری توی بغلشو محکم بهش میچسبی و بوسش میکنی   بیشتر روزها وقتی نیست باهاش تلفنی حرف میزنی و با تلفن اسباب بازیت هم هروقت بازی میکنی همش میگی بابایی ! یعنی داری با بابایی حرف...
30 مرداد 1390

مسافرت

  سلام خوشگل من !   عسلم ما چند روزی با بابابزرگ رفته بودیم مسافرت ارومیه خونه خاله شیما ....       گل من تو خیلی قطار دوست داری چون تقریبا هر روز یکبار قطار مترو رو میبینی و از دیدنش هربار کلی ذوق میکنی و باهاش بای بای میکنی و تا رد بشه و بره چشم ازش بر نمیداری     واسه همین ما با قطار رفتیم ...     توی راه خیلی دختر خوبی بودی ماه هم کامل بود و تمام مدتی که بیدار بودی داشتی از پنجره کوپه مون به اون نگاه میکردی   وقتی رسیدیم از دیدن ارمیا انقدر خوشحال شدی که نمیدونستی چیکار کنی ...   این چند روز خیلی...
26 مرداد 1390

عینک

  سلام خوشگلم !   مامانی چند وقته که یاد گرفتی بری توی اتاق خواب ما و عینک آفتابی مامانو برداری و بزنی به چشمت چند روز پیش عینکمو گذاشته بودم بالای میز توالت و دستت بهش نمیرسید اومدی جلوی منو هی بهم میگفتی عینهههه منم اول نفهمیدم چی میگی اما بعد که عینکو بهم نشون دادی فهمیدم داری میگی عینک !!!     بابا بزرگ چون میدونست خیلی عینک دوست داری برات یکی خریده اینم عکسش         اما عینک مامانو هم بیشتر دوست داری هم بیشتر بهت میاد       این چند روز چند تا کلمه دیگه هم یاد گرفتی : نی نی , ستاره &nb...
19 مرداد 1390

بای بای پستونک !

  سلام خانوم طلای مامان !   عزیزم تو تا 4 ماهگی خیلی دل درد داشتی و بعضی وقتا انقدر گریه میکردی که از حال میرفتی دلدردت خیلی با داروهای معمول خوب نمیشد البته اینا قابل قبول بود تا اینکه یه مدت تمام شب رو که خواب بودی میخواستی مامان بهت بچسبه و با اینکه گرسنه ت نبود فقط میخواستی یه چیزی توی دهنت باشه   واسه همین با اینکه منو بابا اصلا دوست نداشتیم بهت پستونک بدیم تصمیم گرفتیم فقط موقع خواب پستونک بخوری تا هم تو خوب بخوابی هم مامان !!!       البته به این راحتی که گفتم نبود بابا و مامان خیلی روی سلامت تو حساسن واسه همین با دندونپزشک مشورت ک...
15 مرداد 1390

هجدهمین ماه

  سلام عشقم !   مامانی امروز وارد هیجدهمین ماه زندگیت میشی روزها و ماهها برای من در کنار تو خیلی زود میگذرن تو هر روز بزرگتر میشی و من هر روز از با تو بودن خوشحالتر ....   دختر گلم تو الان خیلی کلماتو بلدی مثل بابایی , مامانی , دد , آب , من , ماه زرد , آبی ,  هاپو  , ماهی , بع بعی  , بله , نه ,نیست (نس) تاتی و جوجو (دو دو ) , پر و ..... صدای بیشتر حیوونای صدا دارو هم بلدی   خیلی خوب از روی کارهای ما تقلید میکنی وفقط کافیه یه بار جلوت یه کاری رو انجام بدیم !!!         دختر ناز ...
11 مرداد 1390

بستنی چوبی

  سلام دلبرکم !   مامانی از وقتی خیلی نی نی بودی بستنی خیلی دوست داشتی و هنوز هم دوست داری به خصوص که بستنی چوبی باشه و بابابزرگ هم برات خریده باشه         این عکسو خونه مامان بزرگینا ازت گرفتم خیلی بهت مزه داد  با کلی به اینورو اونور مالیدن بالاخره یه کمیشو هم میتونستی بخوری   دخترم دوستت دارم میدونم که بهترین مامان دنیا برات نیستم میدونم که خیلی وقتا میتونم بهتر از این باشم و نیستم       مامانو ببخش اگه بعضی وقتا مثل این چند روز توی دنیای خودش غرق میشه   و ماما...
9 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماه من می باشد