عینک
سلام خوشگلم !
مامانی چند وقته که یاد گرفتی بری توی اتاق خواب ما و
عینک آفتابی مامانو برداری و بزنی به چشمت
چند روز پیش عینکمو گذاشته بودم بالای میز توالت و دستت بهش
نمیرسید اومدی جلوی منو هی بهم میگفتی عینهههه
منم اول نفهمیدم چی میگی اما بعد که عینکو بهم نشون دادی
فهمیدم داری میگی عینک !!!
بابا بزرگ چون میدونست خیلی عینک دوست داری
برات یکی خریده اینم عکسش
اما عینک مامانو هم بیشتر دوست داری
هم بیشتر بهت میاد
این چند روز چند تا کلمه دیگه هم یاد گرفتی :
نی نی , ستاره , به قطار هم میگی تیس تیس !!!
قربونت برم که انقدر خوشگل حرف میزنی
عسلم تو خیلی تلفن صحبت کردنو دوست داری
هر شب با بابایی زنگ میزنی اصفهانو
کلی با مامان بزرگ و بابا بزرگ حرف می زنی
بیشتر روزا بابایی از سر کار زنگ میزنه تا باهات حرف بزنه
تو هم وقتی باهاش حرف میزنی مدام واسه من
پشت چشم نازک میکنی و بلند میگی بابایی !
انگار میخوای بهم حالی کنی که بابایی تو رو از من بیشتر دوست داره
فدات بشم تو همه زندگی مامان و بابایی
عاشقتیم