عروس شدم !
سلام عروس کوچولوی قشنگم !
عزیزم مامان بزرگینا توی خونه شون چند تا رومیزی قلاب بافی سفید
کوچولو دارن که از وقتی که تازه راه افتاده بودی تا الان جزء اسباب بازیهای
محبوبتن و هر بار میریم اونجا باید برشون داری و بندازیشون روی سرت
اما جدیدا وقتی میندازیشون روی سرت بلند میگی :
عروس شدم !
عشق من نمیدونم تا عروس شدنت من هستم یا نه
اما مطمئنم که تو خوشگلترین و خواستنی ترین
عروس دنیا میشی ...
بعضی وقتا که لباس جدید میپوشی
یا یکی از شالهای مامانو پیدا میکنی و سرت
میکنی میگی مامان خوشگل شدم !
اگه یه چیزی بخوری که خیلی دوست داری مثل بستنی
میگی اومزه ست یعنی خوشمزه ست !
من که از شنیدن حرفات سیر نمیشم عسلم
اینروزا چند تا جمله پر کاربرد داری
مامانی بیا دیگه !
دستم بگیر !
اعتراف میکنم که از شنیدن جمله دستم بگیر
یکمی گریزونم چون خیلی عواقب قابل توجهی برای
دست گیرنده داره
از جمله اینکه با شما بیاد و بشینه توی تختت !
یا اینکه کتاباتو بیاره و همه رو برات بخوونه !
یا اینکه باکل اسباب بازیهات باهات بازی کنه !
قربونت برم که این جمله رو بیشتر از همه
به مامان میگی
اونم روزی چند بار ....
دیشب که با بابایی رفته بودیم برات لباس بخریم
اونجا یه عروسک آویزون کرده بودن که تو از اول تا آخر
داشتی بهش علاقه نشون میدادی
من تا حالا ندیده بودم که واسه یه اسباب بازی انقدر
ذوق کنی و دوستش داشته باشی
بابایی هم که همش حواسش به شما بود
و فهمیده بود که از عروسکه خوشت اومده برات خریدش
تا رسید به دستت بغلش کردی و چسبوندیش به صورتت !
و کل دیشب دستت بود و هی میخوابوندیشو
خودتم کنارش میخوابیدی ...
خوشحالم که خوشحال شدی
هیچی به اندازه خوشحالیات واسم ارزش نداره
دوستت دارم عروسک قشنگم