مهمونی
سلام هستی من ! عشق مامان پریشب منو تو با هم رفتیم مهمونی خونه خاله لیلا از صبح دیر از خواب بیدار شدی واسه همین ظهر هر کاری کردم تا بخوابی نشد ... وقتی بابایی اومد راه افتادیم و تو توی ماشین خوابت برد منم سپردمت به بابای مهربون و خودم رفتم مهمونی ! البته بعد از یکساعت بیدار شدی و من اومدم دم در و از بابایی یه دختر سر حالو تحویل گرفتمو بردم مهمونی ... نمیدونی از دیدن بچه ها چقدر خوشحال شده بودی و چه جوری خودتو توی بازیاشون شرکت میدادی پریشب منو تو خیلی زو...
نویسنده :
تینا
15:57