ماه من

چهارشنبه سوری

    سلام عشق مامان !   دومین سالیه که تو توی این روز کنار مایی و تنها چیزی که واسم توی این روز پر سرو صدا مهمه آرامشته !   امسال مثل پارسال ما هیچ برنامه ای واسه چهارشنبه سوری نداریم آخه تو هنوز کوچیکیو ممکنه از این سرو صداها اذیت بشی واسه همین ما فقط با ماشین توی خیابونا چرخیدیم و خدارو شکر زیاد از آتش بازی خبری نبود   چند روزه که ما سرما خوردیم !!! وتو اولین باریه که سرما میخوری تمام شب نمیتونی خوب بخوابی چون بینی کوچولوت کیپ شده و روز هم اصلا نمیتونی شیر یا غذا بخوری   امیدوارم زود خوب بشی عزیزم چون هیچی مثل سلامتی تو ب...
25 اسفند 1389

اشاره

    سلام دوست داشتنی من !   مامانی چند وقته که یاد گرفتی با انگشت اشاره ت جایی رو که میخوای ببرمت یا چیزیو که میخوای بهت بدم بهم نشون میدی   آخه نمیدونی چقدر کیف داره نگاه کردن به اون انگشت کوچولوت که باهاش اشاره میکنی   از چیزایی که خیلی بهشون اشاره میکنی یکی لوستر  آشپزخونه ست یکی هم بادکنکایی که واسه تولدت زدیم به سقف که چون دوستشون داری هنوز جمعشون نکردیم   امروز خیلی تلاش کردم تا بتونم از اشاره کردنت عکس بگیرم   میخوام بعدا که بزرگ شدی بیام اینو ببینم و مثل الان کیف کنم     هیچ قندی مثل ...
15 اسفند 1389

ایستادن

    سلام جیگر مامان !    چندوقته که سعی میکنی خودت تنهایی بایستی یعنی میتونی بایستی اما نمیدونم چرا میترسی و سریع میشینی اما الان چند روزه که بیشتر این کارو امتحان میکنی و دیگه کمتر میترسی     وقتی تنهایی میایستی خیلی ناز میشی و من یادم میوفته که از چند وقت دیگه میتونی خودت راه بری   قربون پاهای کوچولوت برم من       ...
14 اسفند 1389

تولدت مبارک !

    سلام ماه من !   امروز روز تولدته و ما خیلی خوشحالیم باور اینکه ۱ سال گذشته و تو ۱ساله شدی برامون خیلی سخته امسال سال خیلی خوبی بود و   زود گذشت چون تمام وقت ما با وجود تو پر شده بود و ما گذر زمانو نفهمیدیم من امسال با تو و در کنار تو بزرگ شدم   امیدوارم سالهای طولانی سالمو سر حال باشی امیدوارم به آرزوهای قشنگت برسی   کاش توی این ۱ سال مادر خوبی برات بوده باشم آرزومه که یه روز از اینکه من مادرتم خوشحال باشی و مثل الان بیشتر از همه منو باور داشته باشی   ماه من تولدت مبارک !!!          ...
11 اسفند 1389

یادش به خیر !

    سلام عزیزترینم !   امروز روز قبل از اولین تولدته پارسال اینموقع همه ما هیجانزده بودیم اما مطمئنم احساس من با همه فرق داشت هم خوشحال بودم هم میترسیدم میترسیدم چون مادرشدن برام ناشناخته بود وخوشحال بودم چون بعد از ۹ ماه بالاخره میدیدمت !   از چند وقت قبل توی خونه مامان بزرگ برای تو و من تخت و وسایل ضروری رو آماده کرده بودیم و منتظر اومدنت بودیم اونروز من چند بار یواشکی گریه کردم نمیدونم چرا ؟! اما شاید این یه رازه که هیچ مادری نمیتونه به کسی بگه ... اونشب بابایی مثل همیشه زود خوابش برد بعد از مدتها داشت بارون میامد و من اینو به حساب خوش قدم بودن دخترم گذا...
10 اسفند 1389

تعجب

  سلام شیطونک من !   یکی از وسائل جذاب خونه مامان بزرگ برای تو هد ست بابا بزرگه که خیلی دوست داری برش داریو از دست ما فرار کنی !   تا اینکه بابا بزرگ تصمیم گرفت بذارتش دم گوشت تا ببینی که کارش چیه   خیلی تعجب کردی که از توش صدا میاد       نمیدونم الان فهمیدی کارش چیه یا نه اما واسه ما تعجب تو خیلی قشنگ بود   دوستت دارم جیگرم :* به خصوص وقتی تعجب میکنی         ...
5 اسفند 1389

صفحه نخست

          سلام ماه من !     از روزی که متولد شدی معنای تازه ای به زندگی ما بخشیدی   پس با نام تو که بزرگترین معجزه زندگی ما هستی                     ...
4 اسفند 1389

شال و کلاه

    سلام نانازم !   من این شال و کلاه تو که خاله سمانه وقتی هنوز تو دل مامان بودی برات بافته رو خیلی دوست دارم آخه خیلی بهت میاد عزیزم         البته دیگه داره برات کوچیک میشه اما سعی میکنم این شال و کلاهو برات یادگاری نگه دارم   شاید بعدا از اینکه انقدر کوچیک بودی تعجب کنی ! اما باور کن با تمام کوچیکیت بزرگترین عشق دنیایی   دوستت دارم دخترم و از داشتنت خوشحالم           ...
3 اسفند 1389

آنیتا و بابایی

    سلام هستی مامانی !   بابایی هم مثل مامان عاشقته حتما تو هم اینو میدونی که از بودن باهاش انقدر خوشحال میشی     توی این عکس ۵ ماهته و هنوز دندون نداشتی من این عکستونو خیلی دوست دارم واسه همین گذاشتمش تا تو هم از دیدن بهترین پدر و دختر دنیا لذت ببری   هر روز نزدیک اومدن بابایی از سر کار که میشه با هر صدایی در و نگاه میکنی و وقتی بابا میاد از خوشحالی جیغ میکشی و تا بغلت نکنه ساکت نمیشی   بابایی هم تا از در میاد زود دستاشو میشوره تا بیاد تورو بغل کنه   میدونی تو بهترین بابای دنیا رو داری که واسه تو از هیچ کاری دریغ نمیکنه بهت...
1 اسفند 1389

سیندرلا

  سلام نفسک !   چند روز پیش منو تو با هم رفتیم مهمونی اونجا یه عالمه نی نی همسن خودت بود اولش یه کم غریبی کردی و انقدر شلوغ بازی در آوردی که مثل سیندرلا یه لنگه کفشت اونجا جا موند   اما در کل خیلی بهت خوش گذشت همش مبهوت نی نی های دیگه بودی که اکثرشونم از خودت کوچیکتر بودن   اینم عکس تو با چند تا از دوستات             ...
1 اسفند 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماه من می باشد