به به
سلام جیگرم !
مامانی دیروز بعد از ظهر وقتی از خواب ظهرت بیدار شدی
بابایی رفته بود توی اتاق تا چرت بزنه
رفتی توی اتاقو دیدی بابایی خوابه اومدی پیش منو
انگشتتو گرفتی جلوی بینیتو گفتی هیس !!!
هم جا خوردم هم کیف کردم
با اینکه هیس گفتنو بلد بودی اما فکر نمیکردم بدونی کجا باید
ازش استفاده کنی ...
حالا دیگه فهمیدم که تو از من جلوتری و خودت خیلی زود
همه چیو میفهمی
دیشب مامانی برای شام ماکارونی درست کرد
آخه تو و بابایی هردوتون عاشق ماکارونی هستین
وقت شام یه کم ماکارونی و سالاد و زیتون که تو خیلی
دوستشون داری گذاشتم روی میزت و تو مستقل مستقل
غذاتو خوردی
از همون اول قاشقو گذاشتی کنارو با دست مشت مشت
میذاشتی دهنت
انقدر منظره غذا خوردنت قشنگ بود که دلم میخواست هیچوقت تموم
نشه البته از کثیف کاریش هم خیلی لذت بردم !!!
منو بابا هردو محو خوردن تو شده بودیم
تو هم که میدیدی ما نگاهت میکنیم غذاتو بهمون
نشون میدادیو میگفتی به به
بعد از اینکه سیر شدی حسابی دستاتو کردی توی موهاتو و بعدهم
مالیدی به صورتت ...
بعد از غذا منو تو یه راست رفتیم حموم تا موهاتو از
دست ماکارونیها نجات بدیم ...
دیشب خوشمزه ترین غذای دنیارو خوردم
چون بهترین دختر دنیا داشت جلوی چشمم با خوشحالی بینهایتش
غذا میخورد و با لبای قشنگش به من لبخند میزد
و از هر نگاهش میخوندم که چقدر از اینجوری غذا خوردن
لذت میبره
دوستت دارم عزیزم
امیدوارم همه چی توی زندگیت واست لذت بخش باشه
و از تمام لحظه های بزرگ شدنت خوشحالی
برات به یادگار بمونه