اینروزها
سلام فرشته من !
خوشگلم این چند وقته هر روز بزرگ شدنتو احساس میکنم
هر روز یه کار جدید یاد میگیری و من سعی میکنم تا اونجایی
که میتونم کاراتو برات بنویسم
تقریبا هر شب منو بابا میبریمت پارک نزدیک خونه مون
و هرشب تو تا به پارک میرسی دیگه ما رو نمیشناسیو
نمیذاری دستتو بگیرم و فقط میدویی
کاش حداقل مقصدت مشخص بود ؟!
از تاب بازی کردن توی پارک خیلی خوشت میاد
و وقتی سوارش میشی پایین اومدنت با خداست ...
مامانی اینروزا دیگه نمیدونم سرتو با چی گرم کنم
امروز یه ظرف خالی با یه قاشق کوچیک بهت دادم و گفتم
برو به عروسکت به به بده
تو هم که کلا از غذا خوردن و غذا دادن با دستای خودت خوشت
میاد کلی ذوق کردی و حسابی به عروسکت به به دادی
تازه وسطش قاشقو دهن خودتم میذاشتی
بعد هم عروسکتو روی دستات تکون دادیو براش لالایی گفتی
یعنی خوابوندیش ...
عزیزم تو همیشه از نانای کردن خوشت میومده
الان همچنان دوستش داری و تا سوار ماشین میشیم
باید بابایی برات آهنگ شاد بذاره و صداش هم حتما باید زیاد
باشه !!!
توی خونه مامان بزرگ اینا هم که نا نای کردن تو خیلی
طرفدار داره و تو هم خوب
اینو میدونی که اونجا با هر آهنگی
نا نای میکنی
قربونت بره مامان که انقدر عسل شدی
و همه لحظه های مارو هم با شرینیت خوشمزه کردی