عروسک
سلام جیگر مامان !
عزیزم نمیدونی چقدر دلم میخواد تمام خاطرات قشنگمو با تو
تمام لحظه های شیرین بزرگ شدنتو برات ثبت کنم اما
حیف که نمیشه !!!
آب نبات من نمیدونی چقدر خوشگل راه میری
هر بار که پا میشی دلم میخواد همه کارو زندگیمو ول کنم و
فقط و فقط به راه رفتنت نگاه کنم
یا وقتی با اون لبای نازت صدای زنبورو برام در میاری
دلم میخواد لبامو بذارم رو لپای نرمتو دیگه بر ندارم
الان میخوام خاطره
یه روزی رو برات تعریف کنم که تو هنوز به دنیا
نیومده بودی
٣ ماه از اومدنت تو دل مامان گذشته بود که ما با یه جمع همیشگی
مسافرتامون رفته بودیم شمال
به من و بابایی خیلی خوش گذشت ...
خیلی دوست داشتم اونجا واست یه سوغاتی بخرم
واسه همین یه عروسک کوچولو واست از اونجا گرفتم
نمیدونی از اون لحظه تا تو به دنیا بیای
من چقدر به اون عروسک نگاه میکردم و با خودم تورو تصور میکردم
که یه روز میایی و با این عروسک بازی میکنی
دیروز که داشتی باهاش بازی میکردی یاد اونموقع افتادم
و یه لحظه انگار برگشتم به همون روزایی که منتظر اومدنت بودم !
زمان خیلی زود گذشته
حالا دیگه تو اینجایی و ١٤ ماه از اومدن قشنگت گذشته ...
میدونی که خیلی دوستت دارم
میدونی که حتی وقتی نبودی هم خیلی دوستت داشتم
میدونی که حتی وقتی نباشم هم خیلی دوستت دارم