مهمونی
سلام دختر نازم !
مامانی دیروز نوبت مهمونی خاله سروناز بود
بابایی هم منو تورو سر ساعت رسوند به مقصد ...
عزیزم از اینکه دیدم دیگه بزرگ شدیو با دیدن بقیه دیگه غریبی
نمیکنی خیلی خوشحال شدم
دیروز برای ما روز خیلی خوبی بود
به خصوص برای تو وروجک من که کلی شیطونی کردی و کلی با
اسباب بازیهای آرتین سرگرم شدی
انقدر از دیدن اسباب بازیهای جدید و یه تخت مثل تخت خودت
خوشحال شده بودی که اصلا از اتاقش بیرون نمیومدی
البته اتاق خوابه خاله رو هم کلی بررسی کردیو
خیلی هم تلاش کردی که در کشوهاشونو باز کنی
که خدارو شکر نتونستی ...
خلاصه که دیروز روز تو و بازی تو بود
و من زیاد نتونستم دوستامو ببینم و تو جمع باشم
اما همینکه میدیدم تو انقدر خوشحالیو با نی نیای دیگه
بازی میکنی واسه م کافی بود
دیشب منو تو خیلی خسته بودیم
و تو زود خوابت برد مثل یه نی نی ناز که از جنگ اسباب بازیها
سر افراز بیرون اومده و همه رو شکست داده
وروجک دوست داشتنی من ...
دیگه یادم نمیاد قبلا که تو نبودی من چه جوری زندگی میکردم ...
فقط اینو میدونم که دیگه نمیخوام حتی یه لحظه به نبودنت فکر کنم
میخوام همیشه کنارم باشی
با همه شیطونیات
با همه شیرینیات