بدون عنوان
سلام عسلکم !
نمیدونی اینروزا چقدر از مصاحبتت لذت میبرم
آخه همش داری سخنرانی میکنی عزیزم
مدام میگی این چیه ؟
اون چیه ؟
بعدم خودت شروع میکنی به توضیح دادنو کلی
مامانو روشن میکنی ...
عزیزم از بعد از تعطیلات هوا یه مقدار گرم شدو
منو تو هر روز پارک بودیم و بعضی روزا هم خونه پدربزرگ
که همش به گشت و گذار توی حیاط میگذشت
اما الان چند روزه که بازم هوا سرد شده و بارون
بهاری یه سره میباره و تو هم نمیتونی بری پارک یا توی
حیاط واسه همین همش توی فکر پارکی و
وقتی داری با خودت حرف میزنی هی میگی میرم پارک سرسره بازی !
چندشب پیش شام دعوت بودیم خونه مامان بزرگ مامانی و
اونجا کلی همه رو با حرفاتو کارات سرگرم کردی
و همه کلی ازت تعریف کردنو
منم کلی از داشتنت خوشحال ....
اوشب خاله مامان برات لاک زد
من تا حالا به دستات لاک نزده بودم چون میترسیدم بخوریش
اما وقتی دیدم انقدر ذوق کردی پشیمون شدم
فردا صبحش تا از خواب بیدار شدیو چشمت به ناخنای دست و پاهات افتاد
به بابا گفتی ببین چگد خوشدل شده !!!!
امروز صبح با یکی از دوستای دوران دانشگاهم
حرف میزدم که خیلی خونه شون بهمون نزدیکه اما تا حالا
٣ سال بود که همدیگه رو ندیده بودیم
خیلی دوست داشت تورو ببینه و امروز ما ظهر رفتیم اونجا
تو هم حسابی توی خونه شون دنبال اسباب بازی گشتی
و هیچی پیدا نکردی !!!
خیلی دختر خوبی بودی و همش سرت با خودت گرم بود
ما هم که دوستای قدیمیییییییی
کلی حرف زدیمو دلمون باز شد ...
امیدوارم دلت همیشه پر از احساس شادی باشه
و لبات پر از زیبایی لبخند