تولد مامانی !
سلام شیطونک خودم !
خوشگلکم
چند روز پیش مهمونی دوره مون مصادف شد با سالگرد دوره هامون
خونه خاله مرضیه
خاله هم حسابی زحمت کشیده بود و برای اینروز کیک مخصوص
سفارش داده بود ...
عزیزم اینبار هم خیلی به هردومون خوش گذشت
به خصوص به تو و بقیه نی نیا که رفته بودین
توی اتاق آناهیتا و آپتین و حسابی ریخت و پاش کردین !
عسلم
تازه گیا کلمه فقط رو هم یاد گرفتی و خوب هم میدونی کجا ازش
استفاده کنی
امروز صبح ازت پرسیدم
میخوای بریم پیش نی نیا باهاشون بازی کنی ؟
تو هم بدون معطلی گفتی :
نه !
فقط ارمیا ....
آخه اینسری چون ارمیا مریض بود زیاد نتونستی
ببینیشو باهاش بازی کنی واسه همین همش دلت میخواد
ببینیش !
هروقت از سر کوچه مامان بزرگینا رد بشیم و نریم خونه شون
تو سریع میگی بریم پدری !
قربونت برم که دیگه آدرسارو هم یاد گرفتی ...
حالا دیگه دختر من بعضی وقتا از دست پوشکش خلاص میشه و
از لگنش استفاده میکنه و البته با کلی آب بازی و باز و بسته کردن
شیر آبو خیس کردن لباسای خودشو مامانشو ....
البته تازه دارم میفهمم که پوشک واقعا چیز به درد بخوری
بوده و هست و تا وقتی همیشه همراهت بود یه کوچولو بیشتر
خیالم راحت بود
عزیزم
امروز تولد مامانیه
و تو بهترین کادویی هستی که از دیدن صورت ماهش
هیچوقت سیر نمیشم
و به داشتن همیشگیش محتاجم و
از بودن قشنگشه که من زنده ام
کادویی که بهترینه
و فقط همین هدیه ست که میخوام تا ابد و ابد
داشته باشمش
مرسی از اینکه امروز با زبون قشنگت چند بار بهم گفتی :
تبلدت مبالک !
تو تنها آرزوی منی آنیتای قشنگم