قلعه جادویی
سلام عزیزم !
قشنگم چند روز پیش ما برای ناهار خونه خاله زهرا
دعوت بودیم چند تا دیگه از دوستامونم اومده بودن
اولش زیاد سر حال نبودی
آخه اونروز هوا بارونی بود و دلگیر
تو هم مثل مامان وقتی هوا ابری میشه یه کم کسل میشی !
اما یه کم که گذشت سر حال شدیو
حسابی با نی نیا مشغول شدی
با آرتین برعکس سریای پیش یه کم روابطتون جیغونک شده بود
و اکثر مواقع ازش فرار میکردی
آریانا خیلی دختر خوبی بود و باسخاوت تمام همه وسایلشو
در اختیار دوستاش گذاشته بود
بقیه بچه ها هم هر کدوم سرشون به بازی خودشون بود
و البته خونه خاله رو همگی با هم زیرو رو کردین
روز خیلی خیلی خوبی بود و تو هم بعد از مهمونی حسابی خسته
شده بودی
دیروز هم با دوستامون رفتیم قلعه جادویی
خاله مونا و پسرش هم با ما اومدن
خیلی از خاله مونا خوشت اومده بود و هر کاری میخواستی بکنی
باید خاله رو صدا میکردی تا تورو نگاه کنه
مثل سری پیش از حوضچه توپ بیشتر از همه جا خوشت اومد
اما اینسری حسابی توی سرسره بازی
ماهر شدی و دیگه خودت مرتب هی از پله هاش میرفتی بالا و
بعدم سر میخوردی
وقتی روی سرسره سر میخوردی و با هیجان بهم
نگاه میکردی دلم میخواست میتونستم
واسه همیشه توی اون لحظه ها بمونم ...
دوستت دارم قشنگم
تا ابد تا ته دنیا !