تولد یک دوست !
سلام فرشته مهربون !
عزیزم دیروز جشن تولد آوین دختر خاله آرزو بود
که توی قلعه جادویی برگزار شد
کلی نی نی و ماماناشون اونجا بودن با یه عالم اسباب بازی
که سر هر سن و سالیو گرم میکرد !
بابایی فداکار
منو تو و خاله شیما و ارمیا رو رسوند به تولد و خودش تنها موند
تا ما برگردیم
خیلی دوست داشتم بابایی هم میتونست بیاد تا ببینه
چقدر اونجا خوشحال بودی و چقدر بهت خوش گذشت
دخترم
اونجا اصلا اذیت نکردی حتی قسمت آخر مهمونی که باز کردن کادوها
بودو خیلی طول کشید و تو هم خیلی خوابت گرفته بود
مظلومانه روی یه به قول خودت ماهی نشسته بودیو
به دور و برت نگاه میکردی ....
از حوضچه توپ خیلی خوشت اومده بود و هر بازی دیگه ای هم
که میکردی باز برمیگشتی پیش توپا !!!
و بجز خودتو ارمیا دوست نداشتی نی نی دیگه ای بیاد اونورا ...
خلاصه گل من
دیروز روز شادی برامون بود
با یه خاطره قشنگ و به یادموندنی از تولد یک دوست !
دوستت دارم
امیدوارم هر روزت قشنگتر از دیروز باشه