روز برفی !
سلام سفید برفیه من !
عسلم شب عید قربان
خاله شیما اینا و مامان بزرگ اینا مهمون ما بودن
قبل از شام هم همگی رفتیم خونه مامان بزرگ مامان
و خلاصه مهمونی و مهمونداری قاطی شده بود
خونه مامان بزرگ بین تو و ارمیا رقابت توی خندوندن بقیه بود
و همه با وجود شما دوتا وروجک سرشون حسابی گرم بود
بعدشم که اومدیم خونه ما و
تو و ارمیا کلی با هم بازی کردین و خونه رو به هم ریختین
خاله هم برای شما یه لباس خوشگل بنفش خریده
که خیلی بهت میاد ...
اونشب به همه مون خیلی خوش گذشت
اما جای خاله منا و عمو آیدین خیلی خالی بود ...
قبلا که اونا بودن همیشه هر وقت خاله شیما اینا
میامدن همه مون دور هم جمع میشدیم و خیلی
خوش میگذشت ...
یادش به خیر ..........
عزیزم تو جدیدا علاقه شدیدی به عمو مجید پیدا کردی !
البته عمو هم خیلی دوستت داره و
همیشه چشمم به تو و کاراته و خیلی
باهات سرگرم میشه و به حرفات گوش میده
برای من این علاقه تون به هم خیلی جالبه !
عزیزم اینروزا هیچ چیزی مثل حرف زدن با تو و
گوش دادن به حرفات واسه ما قشنگ نیست
و توی هر جمعی که میریم همه دوست دارن
تو باهاشون حرف بزنی
مامانی
تو خیلی خوب حرف میزنی و بیشتر کلماتو بلدی
خیلی هم قدر شناسی و هروقت کسی چیزی بهت بده
میگی "مرسی "
عشق مامان
اینروزها هوا خیلیییی سرد شده
و همش بارون میاد و ما زیاد نمیریم بیرون
اما وقتی میبرمت پشت پنجره از اینکه شیشه ها بخار گرفتن
خیلی هیجانزده میشی
امروز صبح هم که از خواب بیدار شدیم و با هم رفتیم پشت پنجره
دیدیم همه جا سفید پوش شده و دونه های برف تند و تند دارن
میریزن روی زمین
تو خیلی خوشحال شدی و واسه همین امروز منو تو
خیلی رفتیم پشت پنجره و به برف بازیه بچه ها توی کوچه نگاه کردیم
یاد بچه گیام افتادم که چقدر روزهای برفی بهم خوش میگذشت ...
خوشحالم که تو هستی
توی سرما بغلت میکنمو دستای کوچولوی گرمتو میگیرم
حس گرمای تو بهترین و لذت بخشترین حس دنیاست!!!
به امید روزی که منو تو و بابایی با هم بریم برف بازیو
و 3 تا آدم برفی گنده
درست کنیم !!!