آنیتا و دریا
سلام عروسک قشنگم !
عزیزم قبل از اینکه تو به دنیا بیای منو بابا خیلی میرفتیم شمال
اما از وقتی تو متولد شدی دیگه نرفته بودیم
تا اینکه طلسم شکسته شد و ما باز تصمیم گرفتیم دسته جمعی
بریم شمال !!!
از اینکه میخواستی برای اولین بار دریا رو ببینی خیلی هیجانزده
بودم اما خیلی میترسیدم که اونجا به هردومون سخت بگذره
و تو نتونی توی شلوغی بخوابی یا توی جاده اذیت بشی
اما خدا رو شکر از هر نظر تو خیلی خوش سفری
خوشحالم که مثل مامان و بابا مسافرتو دوست داری
و با هر شرایطی زود تطبیق پیدا میکنی
عسلم تو دریا رو خیلی دوست داشتی و از دیدن اون همه
آب خیلی ذوقزده شده بودی
شاید چون توی ماه ماهی به دنیا اومدی
و اسمت هم از اسم الهه آب گرفته شده
انقدر آب رو دوست داری و هیچوقت از بازی باهاش سیر نمیشی
لب دریا همش دستتو گرفته بودم و تو مدام منو میکشیدی
به سمت دریا
چند بار هم رفتی پیش بچه هایی که داشتن نزدیک ما ماسه
بازی میکردن اما اونا زیاد خوششون نیومد
آخه تو همش پاتو فشار میدادی رو چیزایی که اونا ساخته بودن
البته خودت هم خیلی از ماسه بازی خوشت نیومد
چون ماسه های خیس به پاهات میچسبیدنو تو فکر
میکردی پاهات کثیف شدن و به من نشونشون میدادی تا
برات تمیزشون کنم !
تمام مدت روز ما بیرون بودیم و هر روز تو با چیزای جدید
آشنا شدی
تونستی برای اولین بار گاو و گوسفند و مرغ و خوروسارو از نزدیک
ببینی و نمیدونی از دیدنشون چقدر تعجب میکردی
و وقتایی که توی ویلا بودیم با شیرین کاریات سر همه رو گرم میکردی
بهترینم ازت ممنونم که توی مسافرت انقدر دختر خوبی بودی
و خوشحالم که از روزهای سفر هرچند کوتاهمون لذت بردی
عشق من تو توی قلب مهربونت یه دریا داری
توی دستای کوچیکت لطافت شبنم روی گلهارو
توی چشمای قشنگت آفتاب میتابه
و وقتی که میخوابی ماه توی صورتت جا میگیره
میبینی مامان با داشتن تو همه چی داره
دوستت دارم دنیای شیرینم
دختر دریایی من