آنیتا و پارک !
سلام آبنبات من !
با اینکه بابایی هنوز پاهاشو عمل نکرده و یه کوچولو
درد داره اما هر شب با ما میادو سه تایی میریم پارک !
فکر کنم اینروزا شادترین لحظه ها رو پارک بهت میده
به منم همینطور
با دیدن خنده ها و شادیهای تو ...
نزدیک خونه ما دو تا پارک هست یکیش سر کوچه مونه
و فقط تاب و سرسره و الاکلنگ و چند تا وسیله دیگه داره
و همیشه خیلی شلوغه واسه همین ما بیشتر
میریم پارک چندتا کوچه بالاترمون که
لوازم برقی داره و تو هم عاشقشونی ....
البته هر از گاهی پارکای دیگه رو هم امتحان میکنیم
چیزی که برام قشنگه اینه که با بچه های
دیگه خوب همبازی میشیو خیلی هم زود شیطنتاشونو
یاد میگیری
پارسال زیاد دوست نداشتی سوار وسایل برقی بشی و وقتی
حرکت میکردن میترسیدی
اما امسال حسابی شجاع شدی
و همه وسیله ها رو تست میکنی
و بعضی وقتا چند بار یه وسیله رو سوار میشی
ورودی پارک هم تنقلات فروشیه و
تو برای اولین بار اونجا آبنبات چوبی خوردی و خیلی خوشت اومد
بیشتر وقتا وقتی میخوایم از پارک بیایم خونه
و تو راضی نیستی بابا با تقدیم یه آبنبات چوبی رضایتتو
جلب میکنه ...
گل من از وقتی هوا بهتر شده و دیگه خیلی سرد نیست
هربار میریم خونه پدربزرگ تو و پدربزرگ چندساعت توی حیاطین
و حسابی پدربزرگو به بازی میکشی و اونم صبورانه همراهیت میکنه
و همیشه میگه آنیتا خیلی طبیعت دوسته !
از امروز هم که دوباره همبازیت " ارمیا " اومده و چند روزی
رو با هم خوش میگذرونین
دلم میخواد همیشه لحظه هات پر از احساسای قشنگ باشه
لبات همیشه به لحظه هات بخندن و
خاطره هات یکی از یکی رنگیتر و شادتر باشن
مثل همیشه
" عاشقتم "