بازم تب !
سلام فرشته خانوم خودم !
مامانی این چند وقته خیلی سرمون شلوغ بود
خاله شیما و ارمیا اومدن خونه مامان بزرگینا
و تو وارمیا حسابی با هم مشغول میشین
و تو انقدر از کارهای ارمیا با تمام وجودت میخندی که
من دلم نمیخواد هیچوقت اون لحظه ها تموم بشن ...
چند روز پیش هم مامان بزرگ از اصفهان اومدن
خونه ما ...
تو از اینکه دیگه توی خونه تنها نبودی خیلی خوشحال
شده بودی و حتی وقتی خیلی خسته میشدی
هم دلت نمیخواست بخوابی !
مامان بزرگ برات چندتا اسباب بازی
خوشگل آورده که از همه شون خوشت اومد
به خصوص لوازم پزشکی که البته هنوز برای اینکه
بدونی کاربردشون چیه خیلی زوده اما با اینحال
کار دستگاه معاینه گوش ومعاینه گلوشو خیلی زود
یاد گرفتی
روزی که مامان بزرگو بردیم ترمینال اونجا افتادی زمین
و تا من برسم که دستاتو بشورم یه لحظه دستتو کردی دهنت
و همون یه لحظه شد ٢ روز تب بالا و ...
قربونت برم که روزهای سختی داشتی
امیدوارم همیشه سالم باشی و
منم همیشه برات از خوشحالیات بنویسم
دختر نازم
دوستت دارم
مثل همیشه
احساسی که هیچوقت تموم نمیشه !