بدون عنوان
سلام عزیزم !
اینروزا روزای سخت ما بود و شاید هنوز هم هست ...
بابایی پاشو عمل کرده و خیلی درد داره
روزهایی که گذشت زیاد قشنگ نبود
یعنی اصلا بجز تو هیچ چیز قشنگی توش نبود !
یه وقتایی که دلم میگرفت میگفتی مامان چرا ناراحت شدی ؟!
ناراحتم که انقدر زود معنی ناراحت شدنو فهمیدی ....
منو ببخش عروسکم
اما میگذره مثل همیشه ...
از خودت بگم
که اینروزا عاشق نقاشی کردن شدی به خصوص با مداد شمعی
هنوزم کتاب خوندنو خیلی دوست داری
و اینکه قبل خواب همیشه اول به من میگی قصه بگو
بعدم میگی من بگم
و خودت همونو تکرار میکنی ...
هنوز هم شبا با هم میریم پارک
البته فقط منو تو
اینروزا منو تو بیشتر وقتا با همیم و بابا نمیتونه بیاد بیرون
بعضی وقتا میریم توی پارکینگ و با بچه های همسایه ها
که همه شون همسن و سال خودتن توپ بازی میکنی
چند روز پیش با خاله مونا اینا رفتیم باغشون
به توخیلی خوش گذشت ... به خصوص که هوا هم خیلی بهاری
بود و تو ابولفضل کلی با هم خوش گذروندین
دیروزهم ناهار رفتیم خونه خاله محبوبه
اونجا هم با آراز و بچه های خاله مرضیه
یه عالمه شیطونی کردین
بعدشم با هم رفتیم خرید و خیلی لذتبخش بود
توی راه بابایی زنگ زد که عمو محسن قراره شب بیاد خونه مون
کلی ذوق کردی و به عشق دیدن اون سوار ماشین شدی
اما انقدر خسته بودی که تا نشستی توی ماشین خوابت برد
و نتونستی اونشب توی جمع ما باشی ...
امروز هم با خاله سمیه و پسرای خوبش رفته بودیم
پارک بانوان ...
واقعا خوش گذشت
به تو که یه عالمه بازی کردی و حسابی سرسره های مختلفو تست کردی
و به ما که یه عالمه حرف زدیم
و از دیدن خوشحالی شما لذت بردیم
تنها لذت دنیای من خنده های قشنگته عزیزم